شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
دمی که جان ز تنِ محتضر جدا بشود همان دم است که دلبر ز بَر جدا بشود خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا بگـو چگـونه پـسر از پـدر جـدا بشود قبول کن که دلم را شکسته این تصمیم حسابم از علی اصغـر اگر جـدا بشود دویــدهام کـه ذبــیـح گـلـوی تـو بـاشـم رسـیـدهام نـگـذارم که سـر جدا بـشود ز چنگ نـیـزه نشد تا تو را رها بکنم که سیـنـۀ تو هم از میخ در جـدا بشود خدا کند که به جای سرت عمو سر من به دست آن ز خـدا بیخـبر جـدا بشود سرت به نیزه تنت مانده است در صحرا دو تا حرم شده از یکـدگـر جـدا بشود |